نوشته شده توسط : امیرمسعود کریمی

 

یادته یه روز بهم گفتی هر وقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون

که نکنه کسی اشکات وببینه و بهت بخنده ...

 گفتم:  اگه بارون نیومد چی ؟؟؟ گفتی اگه چشمای قشنگ تو

بباره آسمون گریه اش میگیره ...

گفتم : یه خواهش دارم ... وقتی آسمون چشمام خواست بباره

تنهام نذاری ...

گفتی : به چشم ...

حالا امروز من دارم گریه میکنم اما آسمون نمیباره ...

تو هم اون دور دورا ایستادی و داری بهم میخندی .



:: بازدید از این مطلب : 336
|
امتیاز مطلب : 181
|
تعداد امتیازدهندگان : 55
|
مجموع امتیاز : 55
تاریخ انتشار : سه شنبه 17 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیرمسعود کریمی

عشق چيست؟ چه واژه ي غريبي ! چرا همه عاشق مي شوند ؟ چرا عاشق ها جدا مي مانند ؟ چرا عشق به معناي رنج و عذاب و جدايي است ؟ آري من عاشق شدم ،عاشق تر از همه مي دانم كه باور نمي كني . اما من عاشقم ، عشقي كه هيچ وقت نميميرد ! عاشقي كه هيچ وقت عشقش را فراموش نمي كند،عاشقي كه معشوقش از عشق او نسبت به خودش خبر ندارد . عاشقي كه حتي نميداند كه معشوقه ي او عاشقش است يا نه ؟ نمي ترسم از هيچ چيز نمي ترسم از هيچ كس برای رسيدن به او هراسي ندارم . نه ، نمي توانم فراموشش كنم ,با او زنده ام با او نفس مي كشم دردنيا تنها اوست كه دوستش دارم . وقتي كه شبها گريه ميكنم آرزو ميكنم بميرم نمي دانم شايد نبايد به اين زودي عاشق ميشدم ، ولي شدم در يك لحظه عاشقش شدم يك عشق پاك . هر شب آرزو ميكنم از هر راهي كه شده خبري از او به من ميرسيد كه آيا دوستم دارد يا نه ؟ اگر فقط اين را مي فهميدم . اگر عاشقم بود عاشقش هستم ولي اگر عاشقم نبود .....................................



:: بازدید از این مطلب : 344
|
امتیاز مطلب : 182
|
تعداد امتیازدهندگان : 56
|
مجموع امتیاز : 56
تاریخ انتشار : سه شنبه 17 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیرمسعود کریمی

 

یکی بود یکی نبود،يه دروغ کهنه بود
يکي موند يکي نموند،حرف راست قصه بود
يکي اومد با غصه ها،به غم عشق مبتلا
يکي رفت چه بي وفا،با دورنگي آشنا
اون که موند ريشه پوسوند،دلشو غصه سوزوند
نالش از قصه نبود،پشتشو دوري شکوند
زير آوار جفا،دل دادش به هر بلا
با همه عشق و وفا،راهي شد تو قصه ها
اون که موند يه قصه ساخت،اما حيف هستي شو باخت
قصه ها به سر رسيد،اون به عشقش نرسيد
هيچکي خوابشو نديد،گل عشقشو نچيد
گم شدش تو قصه ها،توي شهر عاشقا
يکي بود يکي نبود
يه دروغ کهنه بود
یکي موند

يکي نموند

حرف راست قصه بود.......



:: بازدید از این مطلب : 374
|
امتیاز مطلب : 92
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
تاریخ انتشار : سه شنبه 17 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیرمسعود کریمی

 

یکی بود یکی نبود،يه دروغ کهنه بود
يکي موند يکي نموند،حرف راست قصه بود
يکي اومد با غصه ها،به غم عشق مبتلا
يکي رفت چه بي وفا،با دورنگي آشنا
اون که موند ريشه پوسوند،دلشو غصه سوزوند
نالش از قصه نبود،پشتشو دوري شکوند
زير آوار جفا،دل دادش به هر بلا
با همه عشق و وفا،راهي شد تو قصه ها
اون که موند يه قصه ساخت،اما حيف هستي شو باخت
قصه ها به سر رسيد،اون به عشقش نرسيد
هيچکي خوابشو نديد،گل عشقشو نچيد
گم شدش تو قصه ها،توي شهر عاشقا
يکي بود يکي نبود
يه دروغ کهنه بود
یکي موند

يکي نموند

حرف راست قصه بود.......



:: بازدید از این مطلب : 374
<-PostRate->
|
امتیاز مطلب : <-PostRateResult->
|
تعداد امتیازدهندگان : <-PostRateCount->
|
مجموع امتیاز : <-PostRateTotal->
تاریخ انتشار : سه شنبه 17 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیرمسعود کریمی

 

یکی بود یکی نبود،يه دروغ کهنه بود
يکي موند يکي نموند،حرف راست قصه بود
يکي اومد با غصه ها،به غم عشق مبتلا
يکي رفت چه بي وفا،با دورنگي آشنا
اون که موند ريشه پوسوند،دلشو غصه سوزوند
نالش از قصه نبود،پشتشو دوري شکوند
زير آوار جفا،دل دادش به هر بلا
با همه عشق و وفا،راهي شد تو قصه ها
اون که موند يه قصه ساخت،اما حيف هستي شو باخت
قصه ها به سر رسيد،اون به عشقش نرسيد
هيچکي خوابشو نديد،گل عشقشو نچيد
گم شدش تو قصه ها،توي شهر عاشقا
يکي بود يکي نبود
يه دروغ کهنه بود
یکي موند

يکي نموند

حرف راست قصه بود.......



:: بازدید از این مطلب : 353
|
امتیاز مطلب : 139
|
تعداد امتیازدهندگان : 43
|
مجموع امتیاز : 43
تاریخ انتشار : سه شنبه 17 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیرمسعود کریمی

 

یکی بود یکی نبود،يه دروغ کهنه بود
يکي موند يکي نموند،حرف راست قصه بود
يکي اومد با غصه ها،به غم عشق مبتلا
يکي رفت چه بي وفا،با دورنگي آشنا
اون که موند ريشه پوسوند،دلشو غصه سوزوند
نالش از قصه نبود،پشتشو دوري شکوند
زير آوار جفا،دل دادش به هر بلا
با همه عشق و وفا،راهي شد تو قصه ها
اون که موند يه قصه ساخت،اما حيف هستي شو باخت
قصه ها به سر رسيد،اون به عشقش نرسيد
هيچکي خوابشو نديد،گل عشقشو نچيد
گم شدش تو قصه ها،توي شهر عاشقا
يکي بود يکي نبود
يه دروغ کهنه بود
یکي موند

يکي نموند

حرف راست قصه بود.......



:: بازدید از این مطلب : 382
|
امتیاز مطلب : 137
|
تعداد امتیازدهندگان : 42
|
مجموع امتیاز : 42
تاریخ انتشار : سه شنبه 17 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیرمسعود کریمی

وجود تو چون عین ماهیت است

چرا باز بحث

(اصالت) کنیم

 

اگر عشق خود علت اصلی است

چرا بحث معلول و علت کنیم ؟

 

خدایا

دلی آفتابی بده

که از باغ گلها حمایت کنیم

 

رعایت کن آن عاشقی را که گفت

بیا عاشقی را

(رعایت) کنیم

 

چه اشکال دارد پس از هر نماز

دو رکعت گلی را عبادت کنیم

 

به هنگام نیت برای نماز

به آلاله ها قصد قربت کنیم

(

قیصر امین پور)

 

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 503
|
امتیاز مطلب : 153
|
تعداد امتیازدهندگان : 51
|
مجموع امتیاز : 51
تاریخ انتشار : 30 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیرمسعود کریمی

عشق درگیر غروب درد است

باز طلوع ماه را عشق است

ای از خانه زخم و گریه

غربت بغض گشا را عشق است

ای از اب و هوای بی عشق

بادبان ناخدا را عشق است

اهل بی مرزترین دریا باش

آی اهل همه جا را عشق است

از غزل باختگان می ترسم

شعر های بی هوا را عشق است

ای قشنگ ساز ها آوازها

روزهای بی هوا را عشق است



:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 517
|
امتیاز مطلب : 167
|
تعداد امتیازدهندگان : 56
|
مجموع امتیاز : 56
تاریخ انتشار : 30 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیرمسعود کریمی

کاش دردهکده عشق فراواني بود توي بازارصداقت کمي ارزاني بود

کاش اگر گاه کمي لطف به هم ميکرديم مختصر بود ولي ساده وپنهاني بود

         کاش امتدادلحظه هاتکرار     دوباره باتو بودن بود

رشته محبت را پاره مي کنم شايد گره خورد به تو نزديکتر شوم

به او گفتم مرا دوست داري؟گفت:بله گفتم مثلا چقدر؟ گفت به اندازه

ستاره هاي آسمان . به آسمان نگاه کردم وديدم آسمان ابريست.



:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 410
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 29 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیرمسعود کریمی

دل من دیر زمانی است که می پندارد :

« دوستی » نیز گلی است ؛

مثل نیلوفر و ناز ،

ساقه ترد ظریفی دارد .

بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد

جان این ساقه نازک را

- دانسته-

بیازارد !

در زمینی که ضمیر من و توست ،

از نخستین دیدار ،

هر سخن ، هر رفتار ،

دانه هایی است که می افشانیم .

برگ و باری است که می رویانیم

آب و خورشید و نسیمش « مهر » است

گر بدانگونه که بایست به بار آید ،

زندگی را به دل‌انگیزترین چهره بیاراید .

آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف ،

که تمنای وجودت همه او باشد و بس .

بی‌نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس .

زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست

تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست .

در ضمیرت اگر این گل ندمیده است هنوز ،

عطر جان‌پرور عشق

گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز

دانه ها را باید از نو کاشت .

آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان

خرج می باید کرد .

رنج می باید برد .

دوست می باید داشت !

با نگاهی که در آن شوق برآرد فریاد

با سلامی که در آن نور ببارد لبخند

دست یکدیگر را

بفشاریم به مهر

جام دل هامان را

مالامال از یاری ، غمخواری

بسپاریم به هم

بسراییم به آواز بلند :

- شادی روی تو !

ای دیده به دیدار تو شاد

باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست

تازه ،

عطر افشان

گلباران باد .



:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 454
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 26 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیرمسعود کریمی

نميميرد خردمندي که در جان گوهري دارد

چو روشن ميکند جانش بهار بهتري دارد

خرد هرگز نمي ميرد اگر در جان پذيرا شد

به گفتاري دگر جانش قرار بهتري دارد

کند او زندگي هر لحظه اي شادان پاکوبان

فراتر از خيال ما گذار بهتري دارد

پرش دارد بدون واسطه از دل به دلهائي

چو بشناسند اين گوهر مدار بهتري دارد

نکرده زندگي هرگز کسي که بي خرد باشد

خردمند ، ان کسي باشد که يار بهتري دارد

تمام زندگي جشني بپا کرده چو ميرقصد

خرد در جان پذيري روزگار بهتري دارد

بگفتم پرنيا درياب اين لحظه توانا شو

خريدار چنين گوهر نگار بهتري دارد



:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 502
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 22 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیرمسعود کریمی

 

پرسيدم از گل سرخ بر سينه ات چه داري


بر گونــــــه هاي سرخت داغ غم کــه داري؟

 

گل با تبسمــــي گفت : اي يار دل شکستـه


اين شرم سرخ عشقيست برگونه‌ام نشسته

 

اين راز شور عشق است يک راز جاودانــي


بي عاشقـي حرام است يک لحظــه زندگانــي



:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 525
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 22 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیرمسعود کریمی

           

      نفس بده که برایت نفس نفس بزنم

 

            نفس به جز تو نخواهم برای کس بزنم

 



:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 540
|
امتیاز مطلب : 125
|
تعداد امتیازدهندگان : 40
|
مجموع امتیاز : 40
تاریخ انتشار : 22 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیرمسعود کریمی

 

 

دوستي را با تو معــــــنا مي کنم
با خيالت من چه غوغـــا مي کنم

آتشم در عشـــــق چون بينم تو را
مويه ها و شور و بلـــــوا مي کنم

آفتاب حُســـــنم اي گل بانگ مهر
خويشتن را در تو پـــــيدا مي کنم

عاشقم جز اين گناهم سادگي است
خويش با اين جــرم رسوا مي کنم

با خـيال ديدن روي تو دوســــــت
اين دو چشم خســـــته بينا مي کنم

طاقتم در اين شکنج عشق نيــست
اين دليلـــــــش تا که پروا مي کنم

شهر عشقم نيست جاي صد امــــيد
جاي او در خاک اينجا مي کـــــــنم


:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 543
|
امتیاز مطلب : 115
|
تعداد امتیازدهندگان : 39
|
مجموع امتیاز : 39
تاریخ انتشار : 22 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیرمسعود کریمی

 

 

WWW.doo3t.tk     



:: بازدید از این مطلب : 507
|
امتیاز مطلب : 106
|
تعداد امتیازدهندگان : 35
|
مجموع امتیاز : 35
تاریخ انتشار : 21 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیرمسعود کریمی

                        

                                       به پروانه گفتم: "عشق چيست؟" گفت: "از من زيبا تر است..."
                                  
    به شمع گفتم: "عشق چيست؟" گفت: "از من سوزان تر است..."
                                                                               
                           به عشق گفتم: "آخر تو چيستی؟" گفت: "نگاهی بيش نيستم       


:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 535
|
امتیاز مطلب : 132
|
تعداد امتیازدهندگان : 44
|
مجموع امتیاز : 44
تاریخ انتشار : 21 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیرمسعود کریمی

 

همه حرفا گفتنی نیست
 
 
رفتی اما عشقت هرگز دیگه از یادت رفتنی نیست
 
 
اشک عاشق دیدنی نیست
 
همه حرفا گفتنی نیست
 
 
رفتی اما عشقت هرگز دیگه از یادت رفتنی نیست
 


:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 640
|
امتیاز مطلب : 161
|
تعداد امتیازدهندگان : 54
|
مجموع امتیاز : 54
تاریخ انتشار : 21 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیرمسعود کریمی

دوستت دارم کمتر از خدا و بیشتر از خودم

                                                          چون به خدا ایمان دارم و به تو احتیاج


:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 489
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 21 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیرمسعود کریمی

 

در دلم پیچیده
حس پر جاذبه از عطر نفسهای زلال تن تو
عطر آن روی عزیز
عطر تکرار در انجام دو دیدار
عطر پر حادثه از بیم خطا
عطر یک بوسه ی داغ
عطر آغوش به اندازه ی تو
ای خدا باز زمان می طلبم
و خودم هیچ و همه پوچ
فقط ....م
همه ی هستی و سرمستی و بالندگینم
علت بودن و روییدن و پایندگیم
...
من به اندازه ی احساس لطیف دریا
من به اندازه ی تنهایی یک چلچله در فصل خزان
عمق یک چله ی پر همهمه از برف سفید
و به زیبایی یک سار در آغاز بهار
حتی،
به اندازه ی مشکینی گیسوی بلندت در رقص
...م، 
تک و تنها،
لحظه ی دیدن چشمان تو را می خواهم
لحظه بودن و خندیدن و رقصیدن تو
درک یه حس رضایت در تو
فوران عطش زمزمه ی دوستت دارم را می طلبم
نگهی پر نگران در پس پستوی زمان
آرزو باز مرا می طلبد
ودلی مانده به تردید از انجام نگاه
خواهشی خفته به آغوش سکوت
که تو را باز دلم می طلبد
منم آن گمشده در راز مگو
منم آن سوخته از سوز نیاز
من پر از وسوسه حس غرورت با من
شادی و سرزندگی و مجد و سرورت در من
 و به هر نقطه و هر ثانیه از عمر دلم
تک و تنها
تورا می طلبم
ای تو زیبایی یک چشمه ی آب
ای نگاهت ازلی
و وجودت همه لبریز از آیینه ی نور
ای تو چشمان سیاهت
غزل دیدن افسانه ی پیغمبر عشق
ای لبت قصه ی دریاچه ی خون
تا تو هستی هستم
تا تو شادی شادم
و همیشه به تو می اندیشم
ای عزیز دل من
تک و تنها تو را میخواهم
تک و تنها تو را می طلبم
و نه یک بار و نه صد بار
تا ابد می گویم
"دوستت دارم من."


:: بازدید از این مطلب : 470
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 20 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیرمسعود کریمی

دل من دیر زمانی ست که می پندارد:
« دوستی » نیز گلی ست
مثل نیلوفر و ناز ،
ساقه ترد ظریفی دارد
بی گمان سنگدل است آن که روا می دارد
جان این ساقه نازک را
-دانسته-
بیازارد!

در زمینی که ضمیر من و توست
از نخستین دیدار،
هر سخن ، هر رفتار،
دانه هایی ست که می افشانیم
برگ و باری ست که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش « مهر » است .

گر بدان گونه که بایست به بار آید
زندگی را به دل انگیزترین چهره بیاراید
آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف
که تمنای وجودت همه او باشد و بس
بی نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس

زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است
در ضمیرت اگر این گل ندمیده ست هنوز
عطر جان پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده ست هنوز
دانه ها را باید از نو کاشت

آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان
خرج می باید کرد
رنج می باید برد
دوست می باید داشت

با نگاهی که در آن شوق بر آرد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را
بفشاریم به مهر
جام دل هامان را
مالامال از یاری ، غمخواری
بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند
- شادی روح تو !
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه ، عطر افشان
گلباران باد

 



:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 486
|
امتیاز مطلب : 119
|
تعداد امتیازدهندگان : 38
|
مجموع امتیاز : 38
تاریخ انتشار : 20 آبان 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد